زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

۵

سلوم علیکم

 

منو باید واقعا ببخشید دیشب اومدم اپ کنم عموم اومد خونمون دیگه نشد دیگه...

دیروز بعد از امتحان اومدم خونه تا ظهر حال نداشتم بعد پسر عمه ام اسمش سعیده با اونم جورم... من کلا تو فامیل یکی با مرتضی که قبلا گفتم پسرعمومه جورم دو سال ازم بزرگتره یکی با حمید یه پسر عمم که اونم با من چهار سال اختلاف داریم یکی هم سعید(سربازه) اونیکی پسر عممه که با اونم شش سال اختلاف دارم ...حالا پیدا کن سن پرتغال فروشو... سینما با هم میریم... بیرون با هم میریم... تو جمعهای فامیلی با همیم.. خلاصه خیلی با هم مچیم...

می گفتم سعید ظهر اومد خونمون بعد ساعت 5رفتیم بیرون... ساعت 8 اومدیم خونه... رفتیم دور دنیا رو زدیم... خیلی فاز داد.. بعدش هم رفتیم ساندویچیو یه ساندویچ خوردیمو اومدیم... تا اومدم خونه بابامم خونه بود به من گیر داده کجا بودی... انگار من دخترم... به خواهرم زیاد گیر نمیده ها فقط به من گیر میده... مخصوصا جلوی جمع بعضی موقعها بدجور ضایم میکنه... خوب من چی بگم بابامه... شاید اون درس رفتار میکنه...  اما خوب من بدم میاد دیگه جلوی بقیه منو ضایه کنه... گرچه اطرافیان عادت کردن. ولش کن میگفتم...  

شب عموم اومد از اونطرف هم حمید... دیگه منو حمیدو سعید اومدیم پای کامپیوتر... یه صفحه جوک مشتی اوردم . خوندن کلی حال کردیم... بعد عموم اومد گفت پاشید من می خام برم اینترنت کار دارم... مارو میگی...

بدجور ضایع شدیم... خلاصه ما پاشدیم رفتیم.. قرار بود من اخر شبی بیام اما نمیدونم چرا نشد...

دیشب تا ساعت 1 بیدار بودم... الکی... یک به زور خابم برد... امروز هم من خونه تنهام... هیچکی نیس...

حوصلم سر رفته... من میخام برم بیرون... اما چکنم که امتحان داریم

راستی فردا امتحان اخرمونه قرار گذاشتیم دربین ببریم با بچه ها عکس بگیریم... شاید عکساشو گذاشتم.. نمیدونم شایدم نه.... شایدم از وسط به دو طرف

برم بابا خیلی تایپیدم

فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 17 خرداد 1385 ساعت 14:15

سلام با تشکر از زحماتتون اگر فرصت داشتید یک سری به این ادرس بزنید مطالبش بسیار جالبwww.alcoran.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد