زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

۵۱

سلام

اقا داشتید پرسپولیسو .... من که کلی حال کردم ... به استق لالی ها هم تسلیت میگم... ایشالا بازی برگشت بیشتر بخورید

جمعه رفتم عقد داداش مجتبی ... بخور بخور بودا فقط من نخوردم تو رفیقام ... چون بابام نشسته بود درس روبروی من ... اونجا یه جوری بود که سر هر میزی که طرف میخاست براش میزاشتن برا میز ماهم دو تا پارچ گذاش اما دیدم باباهه داره چپ چپ نیگا میکنه منم گفتم من که نمیخام شب بیرون بخابم پس ولش نخورم ... اینطوری شد که نخوردم .... اخرشم رفیقم یه سکه برنده شد

دیروز پیش مجتبی بودم خیلی حالش خراب بود ... سر کار و درسو دوست دخترش.... بهش یه جورایی شک کرده ... میگم خنگی مگه . .. میگه نه من میخام باهاش ازد.اج کنم ... منم یه خورده دلداریش دادم ... یه تریک رفتم شدم براش بابابزرگ

بازم بابام  رفته ماموریت .. دو هفته ... بازم به قول علی اقا  زور گویی شد ... یه جواریی مرد خونه منم

درس و مشقم که اجازه نمیده ما اینجارو تند به تند باپیم

فعلا

نظرات 2 + ارسال نظر
پسرخاله دوشنبه 15 آبان 1385 ساعت 17:07 http://pesarkhaleh.blogsky.com

سلام
عروسی داداشیت هم مبارک ....
موفق باشی

آریا چهارشنبه 17 آبان 1385 ساعت 02:49 http://meisamaria.blogsky.com

واقعا پرسپولیس حال داد
خوشحال شدم عزیز
موفقق باشی
بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد