زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

تمام عمر بستیمو شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم 

جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم 

 

خیلی نامردی ..خیلی  

انقدی که نتونستی به خاطر من نه به خاطر خودت این یه کارتو نکنی دیگه ... من بهت چی بگم...چی کار کنم اخه ای خدا..یا حضرت ابوالفضل من چی کار کنم ... تو بگو خدا ... یه راهی بذار جلوی پام.... 

 

چرا باید اینطوری باشه... درسته من الان دارم میکنم این کارو اما اون موقع که تو گفتی واقعا گذاشتم کنار.... دیگه انجام ندادم تا وقتی اون قضیه رو فهمیدم....ببین من وفا دار موندم اما تو چی....پریروز بهت زنگ زدم ردی دادی و جواب ندادی اخرشم...دیروزهم همینطور ..میخاستم ازت یه سوال بپرسم.... اما تو اصلن ....منم اصابم خورد میشه یکی رد تماس بده بهم....سر همون دیگه امروز بیخیال شدم و تا ایبنکه الان خودت اومدی و گفتی همه چیو...ببین خدا داری از من چه امتحان سختی میگیری..اشکال نداره..ادم که کسی رو دوست داره این همه عذاب و با جون میخره..اما واقعا دلم لک زده واسه یه لحظه با هم بودن دور از این همه تشنج و اعصاب خوردی...مثل همون اولش..که وقتی حتی نیم ساعت با هم بودیم انگار نیم قرن با هم بودیمو انقد حال میکردیم که .......................اما الان چی یا بحث الکی داریم...یا چرت و پرت الکی ...چی کار باید کنم خدا .. کمکم کن