زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

 اما خوب طی این چند روزه یه تصمیمی گرفتم که زیاد دیگه بهت گیر ندم...خودت که داری میبینی....درسته زجر میکشم و..اما میخام تو راحت باشی...من که فقط دارم میبخشم ..اشکال نداره دوست دارم عزیزم ...وگرنه این کارارو نمی کردم.... 

 

کلا زندگی شیریم میشود

 

امروز خیلی خوش گذشت ... صب که یعنی ظهر ساعت ۱۱ مجتبی از خواب بیدارم کرد..با هم رفتیم ماشینشو درس کنیم...بهت مسج دادم جواب ندادی ... منم که کار داشتم ...مجتبی هم واسم یه چی گرفت و خوردم و نرکید دیگه فازم فاز خنده شده بود .. که خواهرم زنگ زد و گفت نهار خونه بابابزرگیم بیا... منم که فاز خنده ..تو هم که بودی کلی خندیدیم...میخاستم بیام باز پیش مجتبی که گفتی نرو..منم نرفتم و موندم...بعد خواهرم گفت بیابریم میخام کفش بخرم .. داشتیم میرفتیم تو هم اومدی....یه مزاحم دیگه هم میخاست بیاد که خدارو شکر نیومد و ما رفتیم و کلی هم حال داد البت یه خورده چرت و پرت گفتی اما خوب بود و بعدش هم رفتیم یه کافی شاپ و بستنی خوردیم .... بعدشم اومدیم به زور اوردمت خونمون شام ... بعدم که رفتیم بالا پشت بوم و سیگار کشیدی...اما اینا یادت باشه .... که خیلی نامردی سر همین سیگارت ...من به خاطر تو ترک کردم اما تو این کارو نکردی ....اشکال نداره .. البت من جدیدا میشکم اما به تو فعلا نگفتم...جالا کی بگم خدا می دونه..... 

 

فردام امتحان دارم ..خدا ککنه قبول شم.... دلم میخاد از همه چی بنویسم ..اما سرم درد میکنه و خوابم میاد 

  

خدا مواظبش باش...همیشه  

 

تا بعد