زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

رفتیم داهات فرداش یه اتفاقایی افتاد که نباید یه چیزایی شد که نباید....بگدریم 

 

واسه ۱۳ قرار بود بیام که تو هم بیایی و ببینیم همو بعد از شمال همو ندیدم تا شب قبل ۱۳ که خونتون بودیم 

 

۱۳ و بچه ها گفتن مست کنیم ... یه بلک اند وایت گرفتم  خوردیم منو که کاری نکرد و فقطط سر درد داشتم اما بچه ها همشون می گفتن عجب چیزی بود...  یاد این اهنگ افتادم دیروز 

 

مستی هم درد منو دیگه دوا نمی کنه  

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه 

 

دوست داشتم دیروز مست مست شم ...اما نشد 

 

اعصابم خورده ... می خام باهات صحبت کنم  ....دوست ندارم اینجا بنویسم دیگه 

واقعا خستم 

با اینکه مسافرت رفتیم و حال و هوام عوض شد اما اون چیزایی که شنیدم اعصابمو خورد کرد