زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

جمعه برگشتی گفتی اره لطمه میزنی ..گفتم تمومش کنیم...گفتی اره خوشال شو...اینو که گفتی اعصابم خورد شد...خواستم زنگ بزنم گوشیمو ریجکت کردی اعصابم دو برابر ریخت بهم ....شب خونه اقا اینا بودیم محل ندادم بعدم رفتم تو بالکن تو هم اومدی گفتم برو گمشو حوصلتو ندارم ..فهمیدم بد ناراحت شدی...میخاستم برگردم معذرت خواهی کنم اما گفتم باید یه چیزاییو بفهمی....بعد از اونم الکی میخندیدم که اعصابتو بهم بریزم از قیافت می خوندم که زدم به هدف بعدا هم خودت همینو گفتی...دو روز بعد اومدی و اشتی کردیم...

دوشنبه قرار گذاشتی بریم بیرون ...اما نیومدی و کارتو بهونه کردی....می دونم بهونه اوردی ...خودت نمی خاستی بیایی..اما من که بهت نگفتم بریم بیرون ..خودت گفتی ...نمی دونم چرا نیومدی و پیچوندی ..ازتم نپرسیدم ..اما قشنگ قهوه ایم کردی .....اگرم الان که اونجا بودمو در اوردی که مثلا به عنوان یه عیدی در قالب یه کادو بهم پول بدی سر این نکرفتم که اون روز این حرکتو کردی ..نمی دونم از چی می ترسی که نمی یایی بیرون بریم....بماااند

چهارشنبه سوری هم نمی خاستم بیام اونجا میخاستم برم جای دیگه اما مرتضی اومدو نذاشت گفت من اومدم اینحا واسه خاطر تو بریم اونور که منم اومدم ..دتا خورده بودم سرم دست خودم نبود ...گرمای اتیشم اذیتم میکرد...یه جایی خوردم و قلیونم تا دین کشیدم حالم دست خودم نبود سرم گیج میرفت از دتای لعنتی

اخر شبم باند ردیف کردیم زدیم و رقصیدیم کلی حال داد

فرداشم رفتم خوونه مرتضی اینا تا الان اونجا بودمو سر سنگین مسج می دادم

اما امروز که اومدم گفتی بیام ببینمت ..منم سریع اومدم دلم تنگ بود ...

اما اونجوری که گفتی اعصابم بهم ریخت

نمی دونم چرا اما احساس کردم با این کارت داری حقیرم میکنی

منم به کلی زور و اینا نگرفتم گفتی دلم شکست ..گفتی این دومین بارت بود یه بار دیگه هم میخاستم نوشته هاتو بخونم یعنی همین جارو منم نمی دم به خاطر اینکه اینجا خیلی شخصیه از خیلی چیزا می نویسم مطمئنم اگه اینجارو بخونی ناراحت میشی

بعد باز اخر شب اومدم اونجا یه خورده صحبت کردیم اما همچنان میخای اینجارو بخونی و ناراحتی از من

ناراحت نباش دیگه

دلم شور میزنه..نمی دونم چرا کجای کارم میلنگه..نمی دونم

ببین می دونی چیه احساس میکنم خیلی بیش از حد به من وابسته شدی..اینم خیلی بده..من نباید عاشق تو میشدم اما دست خودم نبود و شدم اما خوب فکر نمی کردم به اینجا برسه ...من به قول یه بنده خدایی عشق های اساطیری رو دوست دارم شیرین وفرهاد و امثالهم

که اخرش هم به هم نمی رسند ما هم همینیم عمرن به هم نرسیم اما دوستت دارم ..نمی دونی که چقد

یه چیز دیگه ....اینکه میگن عاشقا حسودن واقعا راست ...من عاشقم عاشق تو ...و حسودم نسبت به تو .. فقط می خام که با من باشی

با من صحبت کنی

با من بگی

با من بخندی

با من بری بیرون

اما خوب نمی شه

به نظرم بعضی موقع ها هم تونمیخای

مثلا همین چند روز پیش احساس کردم نمی خای با من بیایی

یا خیلی چیزای دیگه

دوست دارم تمومش کنیم

نه به خاطر اینکه ازت سیر شدم نه به مرگ مادرم فقط و فقط واسه خاطر خودت میگم ..همون لطمه!!!!!

چه کنیم ..

دلم میخاد فقط و فقط پیش تو باشم

کاش می شد

این کاش و که میگم تا کجاهام که نمی سوزه

کاش............

زندگی همچنان می گذرد..... 

 

پرریروز اونجا بودم خواهرت هم اومده بود داشتیم فرش میشستیم 

کلی خیست کردم  

تو هم فقط منو قحش میدادی 

مثله دو روز پیشش که دوتایی بودیم تا اخر شبم با هم بودیم بعدشم اومدیم خونه ما  

انقد خیست کرده بودم که اب از موهات همینطور میچکید اوردمت نشوندم کنار بخاری 

نمی دونی که وقتی موهاتو باز می کنی چقدر دوست داشتنی میشی 

انقدر دوست دارم موهای پریشونتو 

انقدر دوست دارم اون چشاتو 

انقدر دوست دارم قهر هاتو 

انقدر دوست دارم خنده هاتو 

انقدر دوست دارم عصبانیتتو 

انقدر دوست دارم ناز کردنتو  

 

خدا جونم مواظبش باش

نمی دونم تا جالا چند نفر واقعا معنی واقعی حسرت و فهمیدن 

من یه عاشقم  

عاشق  

از این عشق و تو این عشق هم خیلی سختی هم خیلی رنج هم خیلی عذاب هم خیلی مهربونی هم خیلی خوبی هم خیلی چیزای قشنگ دیگه دیدم 

یعنی همه جوره تو کاسم بوده 

اما عاشقیه و همین عذابش 

الان که رفته بودیم ساوه واقعا فهمیدم حسرتو 

با تک تک سلول هام 

با تک تک اجزای بدنم 

با خونم  

با جسمم 

با روحم  

با قلبم   

با معزم 

نمی دونم تا حالا چند نفر مثل من بودند 

نمیدونم 

 

هنوز از هرم تنت داره می سوزه تنم!!!!!!!!!!!!! 

 

اینم فهمیدم یعنی چی 

یعنی کاملا حسش کردم  

سوختنو 

خدا جونم دوستت دارم 

بعد از تو عشقمو دوست دارم 

پس به تو می سپارمشو ازت می خام که مواظبش باشی 

که بهترین مواظبت کننده خودتی 

 

امشب زیاد باهام قهرو اشتی کردیا 

اما باز من دلم نمی یومد  

میومدم منت کشی 

اخه خب تقصیر من بود دیگه 

گفته بودی اسمشو نیارم 

اما نقطه ضعفت شده دیگه  

به من چه 

 

اخرش گفتی کاش هیچ وقت نمی رسیدیم 

منم اینجا میگم 

کاش 

کاش 

کاش 

کاش 


 

پی نوشــــــــــــــــــــــــت: 

 

بعد از اون بهت زنگ زدم ...اعصابم خورد بود .... میخاستم تمومش کنم اما اصلا دلم اینو نمی خاست فقط در حد لفظ بود ....در اخرش هم که مثل همیشه باز قول دادی و خر شدم... 

اما این دفعه دستت و داغ گذاشتی 

مثله دفعه اول من 

شاید تازه به اندازه اون موقع های من دوسنم داشته باشی 

پس فک نکنم به اندازه من >دوستم داشته باشی 

اخه هر روز دوست داشتنم بیشتر میشه 

اگه نمی شد این دفعه بی برو برگرد تموم میکردم سر همین قضایا 

اما خوب چه کنم دیگه 

این اخر پس قبلی بخونید

بعد از اون ظهرش اومدم پیشت ..یه خورده  گفنیمو خندیدیم...فرداش و پس فرداشم همینطور... همون موقع که فرش می شستیم 

 

شنبه هم تو اینجا بودی 

اما.......................................... 

چی بگم این نقطه چین رو خیلی دوست دارم همه گفتنی ها و نگفتنی هام .... من ادم بشو نیستم هر دفعه میگم این دفعه اخرشه دیگه بازیچت نمی شم اما دوست دارم.... نمی تونم بی خیالت شم......اما احتمالا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.....  

 

بقیه این حرفامو موقعی می زنم که باهات صحبت کنم ببینم نتیجش چی میشه 

 

اعصابم خورده اما هی تلقین میکنم میگم نههههههههه....یعنی همین الانشم ریلکسم!!! 

 

جمعه حال بابام بد شد بردیمش درمونگاه ... همه هم اینجا بودن..... تو هم بودی اما با اون اس دیروزی که دادی و منم جواب دادم یه خورده بیشتر گفتی و خندیدی .... فرداشم من رفتم داهات .... خوب بود منو محسن و مسعود ... هر روز ساعت سه که میشد میشستیم واسه کشیدن ..اما اصلن منو کاری نمی کرد ...خودت که میگی به خاطر این بود که تو راضی نبودی اما نمی دونم که .... الانم اومدم ببینمت که رفتی ... 

 

حالمم یه خورده بهتره 

پارادوکس

خونه عمم میخاستیم بریم..اومدی دنبال خواهرم ..بالا نیومدی که ببینمت همون پایین بودی و سریع هم رفتی ... منم دیر اومدم اونجا..خیلی کم نگات کردم....فرداش اومدم بیام پیشت مجید اونجا بود ماشینش ...منم که خیلی ازش بدم میاد نیومدم....حلاصه با علیرضا نیم ساعت بعدش اومدیم .. بعد هم که با علی می خاستم بررم گفتی وایسا گفتم الان میام.... 

 

برگشتم فهمیدم مجید اذیتت کرده کلی بهم ریختم .. نفرتم چند برابر شد ... میخام انتقام بگیرم ..اخرش هم اصلا واسم مهم نیست که چی میشه هر چی شد پاش وای میسم... 

 

اخرش که میخاستم بیام ...دو ساعت جلوی در باهم حرف زدیم منم الکی مسخره بازی در میوردم که بخندی و روحیت عوض شه ...اخرش برگشتی گفتی من همه امیدم به توهه ها مواظب خودت باش.....!!!!!(یه مطلبی که پایین می نویسم مربوط به این یه تیکس) 

 

اومدنی بیرون مجیدو دیدم که البت خانومش تو ماشین بود منم یه چپ نگاه کردم سلام ندادم ...بعد رفتم مجید اومد با ماشین از کنار من رد شد اونم انکار نه انگار منم بهش فحش دادم خار کسه مادر جنده....اعصابم خیلی خورده سر  این موضوع....قرار گذاشتم تلافی کنم ...یعنی مادرشو بگام.....عمومو دیدم داره میره پیش دوستم تعویض روغنی گفت تو هم بییا باهاش رفتم که مجید اومد تو ....یه دفعه گر گرفتم یه چپ بهش نگاه کردم سرشو انداخت پایین نه سلامی نه دم تکون دادنی اومد به عموم گفت یه دیقه بیا بیرون و رفت......دیگه داشتم کنترلم و از دست میدادم می خاستم بزنمش ...اما رفت...حالا واسش دارم..... 

 

(اینم اون تیکه بالا که عنوانم و به خاطر این گذاشنم پارادوکس) 

بعد از اون حرفت اس میدم انگار نه انگار بدتر از من ... گفتم نذار اامیدش نا امید شه ... چندتا اس تپل داد م اما دیدم نه ...مثل این که کار ساز نیست.....بعد امروز اس دادی : 

ـکم رنگ شدی چرا ِ خبریه؟ 

(منظورت و از خبریه نفهمیدم اما جواب دادم) 

:من هنوز پر رنگم .تو چشاتو وا کن تا ببینی. 

ـخوبه.حوبی عشق من 

:خوبم 

ـمن چند روزه حالم خوب نیست .تو چته جون من بگو چرا چند وقته نرمال نیستی؟ 

:تو چته  

 

ودیگه چوابی نیومد....... 

 

اگه من امیدتم به من میتونی بگی که چی شده...به من اعتماد کن....به من دوست دارم تکیه کنی ...اشک بریزی از غم هات بگی از شادی هات بگی از دلهره هات دلواپیسی هات ...از کارایی که میکنی از حرفهای ی که می زنی ...از هر چی ناراحت یا خوشحال میشی  ...اما نمیدونم ژته ....دوست دارم تممومش کنم ... نمی شه به خدا نمی شه.. 

 

منو تو نه به ادامش راضییم نه به پایان دادنش حداقل من که اینطوریم از طرز صحبت های تو هم من همینو می فهمم 

 

نمی دونم .....فقط می تونم بگم خدا مارو کمک کنو هواشو داشته باش