سگ شدم پاچه میگیرم...حالم خوب نیست....نمی دونم.....سر خودمم باید کلاه بذارم....چرا از واقعیات فرار می کنم خودمم نمی دونم.... ریختم به هم..به یه ریکاوری احتیاج دارم..شاید چهارشنبه بعدازظهر که با دوستای بابا داریم میریم شمال ریکاورری شم....سرگردونم .... حیرونم ....

الان گفتی داری میری نمایشگه کتاب...نمی دونم چی شد که اونجوری جواب دادم....قاطیم...تو هم که قربونش برم.................................

دیشبم که تازه از شمال اومدی....5شنبه رفتی ..نه خدافظی کردی... نه سلام.............

دوس دارم سیگار بکشم...دوس دارم نعشه کنم .... دوس دارم هر غلطی که می خام کنم...اما فعلا نباید نعشه کنم....با مجتبی قراره یه مدتی بزاریم کنار نعشگیو... اما سیگار دوس دارم دم به دیقه بکشم.....به تو هم نگمو هی بکشم....چقد منو زجر دادی سر همه چی ....یکیشم سیگار...چی کار کردی خودت اما.....................نمی دونم شایدم من اشتباه میکنم...اره همیشه اشتباه از منه ..اشتباه از من بوده و هست....ای خدا ..من چرا اینجوریم....یا من خیلی بدم...یا بنده های دیگت خوبن...پس نتیجه اخلاقی اینه که من به هیچ دردی نمی خورم...حتی عاشقی........................................

حتی راه رفتن..

حتی غذا خوردن....

حتی کیف کردن از دنیا...

حتی

حتی

و خیلی حتی های دیگه........

چند شبه انقد خودمو خسته میکنم....یعنی صب زود بلند میشم...ظهرها اصلن نمی خابم...شبم تا یک یکو نیم بیدارم..بعدشم مثه جنازه میافتمو هفت هشت صب بیدار میشم....دیشب انقدر خسته بودم حدود یکو نیم خوابیدم...نصف شب کابوس دیدم که الان اصلن یادم نیست چی بود...از خواب پریدم اما فقط تونستم که چشامو باز ببنندمو خوابم برد از فرط خستگی....با اینکه کلی عرق سرد روم نشسته بود با اینکه دوست داشتم  پاشم همون موقع کامپیوترو روشن کنمو داریوش بزارم

عاقبت ظلم تورو یه روز تلافی میکنم

اشکامو پاک میکنم با دل تبانی میکنم

میاد اون روزی که تو قهر دلمو ببینی

چشماتو واز بکنی حقیقتو خوب ببینی

 

تو میخای تا میتونی دل منو خون بکنی 

با رقیبام بشینی منو تو دیوونه کنی 

اما هر روز خوشی تنگ غروبی هم داره 

شبای سردو سیاه صبحه سفیدی هم داره 

اما خیلی خسته تر از این حرف بودم...همین الانم بدترم ..شاید به خاطر اینکه اونجوری بهت گفتم

خدا منو که هیچی اما اونو کمک کن..خواهش میکنم...