جمعه حال بابام بد شد بردیمش درمونگاه ... همه هم اینجا بودن..... تو هم بودی اما با اون اس دیروزی که دادی و منم جواب دادم یه خورده بیشتر گفتی و خندیدی .... فرداشم من رفتم داهات .... خوب بود منو محسن و مسعود ... هر روز ساعت سه که میشد میشستیم واسه کشیدن ..اما اصلن منو کاری نمی کرد ...خودت که میگی به خاطر این بود که تو راضی نبودی اما نمی دونم که .... الانم اومدم ببینمت که رفتی ... 

 

حالمم یه خورده بهتره