۶۰

سلام

بازم اومدم

ادمی که بیکر باشه هر دیقه میاد اینجا ..مخصوصا اگه کامژیوترتم درست درست باشه..... بله...انم اون قولی که داده بودم که بیام باپم

هفته پیش که برف اومد که یادتونه ... وای چه حالی داد به ما ... امتحانو که دادیم اومدیم تو ایستگاه اتوبوس (قرار ما همیشه اونجاس با بچه ها)... بعد که همه اومدن برف بازی (در واقع جنگ) شروع شد .... بعد از چند لحظه بچه های اونور خیابون توجه مارو جلبیدند... یهو یکی از بچه ها گفت هدف آتتتتتتتتششششششش.... همه یه گوله برف انداختند اونور ... برا بعضی ها رسید برا بعضی ها هم تا وسط خیابون بیستر نرفت ... یهو اونا قاطی اونام اعلام اماذگی کردند که دیگه جنگ شرو شد ... یه سری از بچه ها که پرتاب دستشون خوب نبود فقط گوله درست میکردند میدادند به اونایی که مشتی پرتاب میکونن... خلاصه یه چند دیقه ای ادامه داشت تا یکی از اونها اومد وسط خیابون با یه پارچچه سفید ... یعنی صلح .. ما هم ساده گفتیم اره دیگه صلح... بی خیال شدیم .. دو دیقه نشد که دو سه نفر از پشت حمله کردند ... اون یکی ها هم از اونور خیابون ما هم قاطی کردیم بدجور.... دیگه فقط میزدیم کاری نداشتیم به کی میخوره کجا میره.... فقط میزدیم

خلاصه دیگه اعلام اتش بس شد و اونارفتن و ما هم رفتیم ... اون روز گذشتو فرداش اومد... باز فرداش گذشت و اون یکی فرداش اومد تا رسید به امروز

اما امروز ... من از همون اول صب حال و روز خوبی نداشتم هرکی میگف چطوری مهدی ... جواب مواب نمیدادم ... نمیدونم چرا .. حالم خوب نبود.... امتحان اخر هم که خراب کردم دیگه بدتر... رفتم تو ایستگاه تا بچه ها اومدن سریع سوار اتوبوس شدیمو رفتیم .. دنبال ما دوتا جوون به اصطلاح خودشون گنده لات اومدن بالا... تو اتوبوس رفیقم با اون جرو بحث کرد دیگه هیچی نگفت تا پیاده شدیم دیدم یقه ریقمو گرفته ... حالا ما5نفر اونا دو نفر ... از 5 نفر ما 2 نفر دعوایی نیستند .. یعنی اگه دعوا بشه اصلن نمی رن جلو ... من بودم و اونی که یقه اش و گرفته بودو اون یکی رفیقم ... رفتیم جلو پسره فک کرده هیکل گنده کرده دیگه ارررررررهههه... بابا شما که کراتین میزننین فک نکنین گنده اید خلاصه رفتیم جلو مشت اول رفتم بع دشروع شد اما اون دو نفری که اهل دعوا نبودن اومدن جداون کردن ... از همون اول صب معلوم بود که امروز روز خوبی نی... بعد تو اتوبوسم یه پیرنه از یه طرف یه پیرمرده هم از اونطرف برگشتن چرت و پرت میگن ... به پیرزنه هیچی نگفتم اما زدم تو راگوز پیرمرده ...اصلن روز روز باحالی نبود بعد از امتحانهم با رضا (یکی از اونایی که اهل دعوا نی) رفتیم یه لباس بگیریم نزدیک بود با یه فروشنده دعوامون بشه ... اما نشد .. یعنی بخاطر رضا نشد وگرنه......... ای بابا بی خیال

اینا رو امروز نوشتم از روی بیکاری .. اما مدرسه نمی ذاره که تند تند و هر روز بیام وگرنه دیدید که امروز این دومین باریه که اومدم

در واقع مدرسه دار مارو سرویس میکنه

فعلا