-
۱۶
سهشنبه 6 تیر 1385 21:02
سلام دیروز رفتم پیش مجتبی تا برا داداشش که تو خارجه ایمیل بزنم ... در حین اینکه داشتم ایمیل می زدم... یه چیزایی اوردم بعد از خوندنش کلی حالم گرفته شد ... ما کجاییم اونا کجاااااااااا؟ ... یعنی اینقد بی ناموسی ... یعنی اینقد بی غیرتی ... دیشب هم موقع خاب همش تو فکر اون قضیه بودم... امیدوارم که تاحالا خودتون فهمیده...
-
۱۵
یکشنبه 4 تیر 1385 21:38
سلام منو ببخشید تو پست قبلی حالم خیلی بد بود ... واقعا داشتم می مردم...شبشم اصلن خابم نبرد ... با هیچکی هم حرف نمی زدم... سگرمه هام هم تو هم بود ... اهنگ گذاشته بودم صداشم زیاد کرده بودم و تو حال خودم بودم ... تازه شامم نخوردم ... داشتم ا ز گشنگی می مردم تا ساعت دو بیدار بودم داشتم فوتبال نیگا می کردم ... فرداشم صبونه...
-
۱۴
پنجشنبه 1 تیر 1385 22:57
اههههه... لللللعععععننننننننتتتتتت ببببهههههه ااییییییییییننننن ززززززززززننننددددددددگگگگگگگگگیییی اینم زندگی ما داریم... همش به ما گیر می دن اگه یه موقع خودکشی کردم بدونید تقصیر بابامه دوست دارم با صدا بلند گگگگررررریییهه کنم دوست دارمک یکی بزنه در گوشم دوست دارم داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد...
-
۱۳
پنجشنبه 1 تیر 1385 09:07
سلام فوتبالو دیدید من سر کار بودم اونجا به زور دقایق اخر یه تلویزیون پیدا کردم و سریع فوتبالو گرفتم دیدید که مساوی کردیم... من گفتم می بازیم... اما مساوی کردیم... گرچه مساوی در برابر انگولا باخت بحساب می یاد... اگه بازی و دیده باشید فهمیدید که زندی و مهدوی کیا و معدنچی و میرزاپور خوب بازی کردند جناب آقای پیرمرد علی...
-
۱۲
پنجشنبه 1 تیر 1385 09:03
سلام دیروز روز خوبی بود... یه یارو اومده بود دستگاشو ببره... یخورده منگ می زد ... هی چرت و پرت می گفت... منم که کلی سیاست .. اصلن نخندیدم.. جان شما... اقا خیلی باحاله.. می گه اشانتیون کیف سی دی و پد موس و کاور و حدست(ببخشید نمی دونم درسته یا نه) بذار ... منم که دیگه ماشالا بزنم به تخته قربون خودم برم اصلن انگار نه...
-
۱۱
پنجشنبه 1 تیر 1385 09:00
سلام پیی روز ناهار که خوردم رفتم سر یه دستگاهه... اون تعمیری بود... اونو درستش کردم... بعد رفتم سر یه دستگاه دیگه اون جدید بود ویندوزش رو تموم کردم ... بعد ساعت شد حدود پنج... اقا منو میگی انگار شونصد سال بود نخوابیده بودم. .. به زور بیدار موندم اما نتونستم کارشو تموم کنم موند برا دیروز امروزم بیدار شدمو اومدم اینو...
-
۱۰
یکشنبه 28 خرداد 1385 21:22
س ل ا م خ و ب ی د ؟ خیلیییی خسته ام... امروز از ساعت هفت بیدار شدم... رفتم سرکار... تا الان که اومدم شده بیس دیقه به نه... دهنم صاف شده ...اما روز خوبی بود... با خیلی ها سر کله زدم... یارو دستگاشو اورده دو ساعت نشسته که چی من درستش کنم... اخرسر حوصلم سر رفتش گفتم شما بفرماید درست شد بهتون زنگ می زنم... دستگاشم پر از...
-
۹
چهارشنبه 24 خرداد 1385 16:08
سلام شرمنده اخلاق همه جورتون ... اکانتم تموم شده بود دیگه ... دیدید چی شد ایران باااااااخخت. .. کلی ضد حال... اون دایی که فقط داشت بازی و نگاه میکرد با این تفاوت که تو زمین بود ... اون میرزاپوزم اینهو پ ش م واستاده بود دروازه اگه وانمیستاد بهتر بود ... خلاصه کلی حالم گرفته شد...ما همگی خونه عموم(کوچیکه) جمع بودیم 7...
-
۸
یکشنبه 21 خرداد 1385 16:53
سلام خوبید (این پست بیشترش درباره جام جهانیه)اول بهم تبریک بگید تیمم دیشب برد... من طرفدار آرژانتینم.... دیشب هم که ساحل عاج و زد... ما رفته بودیم خونه یکی از همسایه هامون... خونه خریدن از اینجا رفتن... ما هم رفتیم به اونا سر بزنیم شب نشینی و این حرفا... تا رسیدیم بازی هم شروع شد... اونا هم یه پسر دارن دو سال ازم...
-
۷
شنبه 20 خرداد 1385 12:23
سلام تو پست قبلی گفته بودم میخایم بریم کاشان... اقا این رفتن ما انقدر بهم خورد ... اولش قرار بود ما و عمو کوچیکه و عمه کوچیکه بریم... بعد عمه بزرگه یهو گفت مام میاییم... بعد مامانم گفت اگه اینطوری باشه ما نمیاییم... بعد عمه کوچهکه گفت ما دو تا (عمه ها) نمیاییم... خودتون برید... ما زنگیدیم به عمو کوچیکه... گفتیم...
-
۶
پنجشنبه 18 خرداد 1385 14:03
سلام دیروز تا ظهر تنها بودم... خیلی حوصلم سر رفته بود الکی خودمو سر کامپیوتر مشغول کردم... بعد یه دقیه رفتم یرون پیش رفیقم... اسمش مجتبی است... یکی دیگه هم هست اسمش علی... من رفتم پیش مجتبی دیگه صحبتمون گل انداخته بود من یه دیقه ساعتو که نگاه کردم ... دیدم ای بابا ... ای دل غافل ... ساعت نه و نیمه... من سریع خداحافظی...
-
۵
چهارشنبه 17 خرداد 1385 13:32
سلوم علیکم منو باید واقعا ببخشید دیشب اومدم اپ کنم عموم اومد خونمون دیگه نشد دیگه... دیروز بعد از امتحان اومدم خونه تا ظهر حال نداشتم بعد پسر عمه ام اسمش سعیده با اونم جورم... من کلا تو فامیل یکی با مرتضی که قبلا گفتم پسرعمومه جورم دو سال ازم بزرگتره یکی با حمید یه پسر عمم که اونم با من چهار سال اختلاف داریم یکی هم...
-
۴
دوشنبه 15 خرداد 1385 15:45
Salam خوبید؟ دیشب اصلا نتونستم بخوابم 11 خوابیدم ساعت 3 بیدار شدم تا ساعت 7 بیداربودم... هی میرفتم اب میخوردم ماماننم بیدار میشد میگفت چی می خوای(این حرکت 20بار تکرار شد) ... تا ساعت 7اینا بود خوابم برد اونم تازه ساعت هشت و نیم پا شدم... اصلا شب خوبی نبود... صب تاحالا هم که انگار نه انگار فردا امتحان فیزیک داریم ......
-
۳
یکشنبه 14 خرداد 1385 13:23
سلام چطورید؟ شرمنده دیروز نتونستم اپ کنم ... بیکارم بودم ها اما ... میدونید چی شد ... رفتم اینترنت یه برنامه دانلود کردم ... از اینایی که عکس و تبدیل میکنه به نوشته ... اولش که باید از وین رار winrar می اوردمش ... اونو نصبش کردمو بعد همین برنامه رو اجراش کردم ... نصب شد بعد اوردمش دیدم یهو دستگام ترکید ... پرید بالا...
-
۲
جمعه 12 خرداد 1385 21:15
سلام خوبید؟...چه خبرا؟... ما امروز ساعت صبح خیلی زود بیدار شدیم ساعت 8 بود ... قرار گذاشتیم با دو تا عموها و عمهام بریم چالوس... تا همه آماده شن ساعت 9 شد... حرکت کردیم و تا رسیدیم به اول جاده چالوس... چشتون روز بد نبینه... کیپ تا کیپ ماشین بود... ما 5/9 رسیدیم اول چالوس... بعد سه ساعت طول کشید تا اون میدونش بریم ......
-
ӡǣ
پنجشنبه 11 خرداد 1385 15:39
سلام خوبید.... چطورید؟.... چی کارا میکنید؟.... من از امروز اینجا خاطراتم رو مینویسم فقط برا دل خودم ما هنوز امتحان داریم... سه تا دیگه هم بدیم اونا هم تموما...راحت من فعلا برم تا بعد بای