زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

۱۶

سلام

دیروز رفتم پیش مجتبی تا برا داداشش که تو خارجه ایمیل بزنم... در حین اینکه داشتم ایمیل می زدم... یه چیزایی اوردم بعد از خوندنش کلی حالم گرفته شد... ما کجاییم اونا کجاااااااااا؟... یعنی اینقد بی ناموسی... یعنی اینقد بی غیرتی... دیشب هم موقع  خاب همش تو فکر اون قضیه بودم... امیدوارم که تاحالا خودتون فهمیده باشین... خوب دیگه ولش کن دوست ندارم تو خونم (اینجا رو می گم) از این حرفا زیاد باشه... فقط می خام بگم که خدا به راه راست هدایتشون کنه......

امروز یه قرار با مرتضاینا داشتیم که بریم استخر... اما یه جورایی سر یه غذایایی نششششدددددد دیگه

دیروز با مجتبی و موتورش دور دنیارو زذیم... لامصب عجب دست فرمونی داره یه لایی هایی می کشه که ادم................ اما یه جا داشت لایی

می کشید یه یارو وانتیه راه نداد داشتیم میرفتیم تو جدول بغل خیابون... اما سریع جمعش کرد... بعد رفت جلوش حلشو گرفت.... دیگه نیومد سراغمون

راستی برام دعاااااااااااااااااااااااااااا کنید... نامردا اعتراضمو جواب ندادند هنوز... اما یارو قول بهم داده که من تمام تلاشمو می کنم که قبول شی اما نمره

 زیاد می خای یه چیز تو مایه های 13نمره......

 من برم تا بعد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد