زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

سلام دوستان

بعد از مدتها بالاخره تونستم بیام

برم به چند ماهه پیش....تقریبا اردیبهشت ما یا شایدم اخرای فروردین بود که بهش قول دادم حتما تو امتحان های نهایی قبول شم....گذشت تا رسید به خرداد ماه و امتحانا شروع شدو یکی پس از دیگری میدادمو تا اینکه وسط امتحانا یه هفته ارتباطشو قطع کرد...جواب نمی داد اصابم ریخته بود بهم .... تو اون یه هفته هم دوتا امتحان داشتم که جفتشو خراب کردم و یکیشو تجدید شدم...وقتی بهش گفتم خیلی ناراحت شد اما خداروشکر وقتی کارنامه گرففتم گفتن که خودمون برات درستش می کنیمو درواقع قبولی خرداد برام زدن وقتی بهش گفتم بال دراورده بود باورش نمیشد..............خلاصه قبول شدیم

وسط امتحانا رفتیم داهات .... اونجا یه سوتی بد دادم ...... همه فهمیدن معتاد شدم..اره من معتاد شده بود ... یه اعتیاد خیلی بد.......همه عموم بابام مامان خلاصه همه فهمیدن

اونم وقتی فهمید اولش باورش نشد اما بعدش که متوجه رفتارهای من شد فهمید ..بهش قول دادم بذارم کنا و گذاشتم الان حدود یه ماهو خورده ای پاکی دارم.........

الانم دارم کارآموزیمو می گذرونم ..... فردا اخرین روزشه و تموم ........

جمعه هم کنکور دارم با اینکه چیزی نخوندم اما بازم برام دعا کنید...اگه قبول شم قول یه ماشینو گرفتم از بابام ...البت اگه نزنه زیرش

یکی نوشته چرا همیشه دلت گرفتس تو نظرات...میخام اینجا جوابشو بدم:

اگه همیشه دلم گرفتس اگه همیشه ناراحتم به خاطر یه غم بزرگه که هیشکی ازش خبر نداره ....نمی دونم چرا اینجوری شد...اما حالا که شده بایاد عشقو حال کنم اما واقعا بعضی موقع ها نمیشه..یعنی به قول داریوش

غیر گریه مگه کاری میشه کرد................کاری از ما نمیاد زاری بکن

امیدوارم بازم بتونم بیام

فعلا تا بعد