زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

اخیییییش امتحانا هم تموم شد..بالاخره .......این اخراش اینقده درس خوندم واقعال خسته شدم.... 

نمره ازمایشگام اومده ۲۰ خودم کفم برید....کلی حال کردم...تا ببینیم بقیش چی میشه.... 

 

یه جوری حالمو خوب کردم که همه میگن تو همونی که همش تو خودش بود و صحبت نمیکردم..دیشب مهمون داشتیم کلی ادم بود ..تو هم بودی....یه خورده اولش حالم بد بود...اما سریع خودمو جمو جور کردم.....کلی گفتیمو خندیدیم...اون وقتی که اومدی تو اتاقم کلی حال کردم درو بستم و به دور از این دنیا بودیمو صحبت میکردیم ... رو اسمونا همون بالا..بالای بالا........... 

 

پریروزش هم مجتبی گفت بیا بریم قرار دارم..با ماشینش رفتیم..وقتی رسیدیم جامون عوض شد ...من رفتم پشت فرمون اونو دوستشم نشستن عقب و صحبت منم تو حالو هوای خودم بودمو بعضی موقعها یه تیکه ای می پروندم ... در کل بد نبود..... 

چهارشنبه هم از صب تا شب داشتم درس میخوندم....و البت تو رو اخر شب دیدم...همینطور پنجشنبه بعد از اینکه از اونجا اومدم...اومدم در خونتون...خدا کنه جور شه فردا منم بااهات بیام 

 

شاید دوشنبه اگه مسعود و وحید بیان بریم داهات جمعه برگردیم...حالا معلوم نیست