-
۴۵
جمعه 21 مهر 1385 11:51
شهادت حضرت علی (ع) را به تمام شیعیان تسلیت عرض می کنم
-
۴۴
جمعه 21 مهر 1385 11:41
سلام یکشنبه ای خونه مرتضی اینا بودیم... منو محسن از مدرسه با هم رفتیم خونشون... ساعت حدود سه بود رسیدیم کسی نبود به جز مادربزرگمو عمم... من تا قضیه رو دیدم به محسن گفتم بیا بریم نمایشگاه پلیس... تا از در رفتیم مرتضی رو دیدم از اسانسور اومد بیرون... مرتضی یواشکی به من گفت مجسنو بپیچون با هم بریم منم MP3 PLAYER رو دادم...
-
۴۳
پنجشنبه 13 مهر 1385 15:00
سلام چطورید من که اصلا خوب نیستم خیلی خابم میاد... اون از یطرف این روزه گرفتنم از یه طرف دیگه راستی مادرم با عمم اشتی کردند امروزم افطاری دعوتیم خونشون... کلی عشقو حال خسته ام یه حموم میرم بعد میرم خونه عمم فعلا
-
۴۲
شنبه 8 مهر 1385 21:48
سلام اقا خیلی ببخشید ... به قران وقت نمی کنم اپ کنم خیلی سخته... ساعت ۶بیدار میشم میرم ساعت دو خسته و کوفته میام میخابم تا افطار خیلی خسته ام ... الانم که اینجام بشقاب غذا جلومه یه قاشق میخورم یهخورده می نویسم خیلی خابم میاد برد بر کل پرسپولیسم به همه تبریک میکم فعلا
-
۴۱
سهشنبه 4 مهر 1385 17:31
سلام خوبین من که اصلا خوب نیستم...توی تابستون که همش می رفتم سرکار...الانم که مدرسه صب ساعت ۴برا سحری بیدار میشم....یه رب به پنچ میخابم...شیش بلند میشم میرم مدرسه(البت با بابام) بعد تا ساعت دو مدرسه تا میام برسم خونه سه... سه و خورده ای می شه... دهنم صافه صافه صافه صافه صافه صافه صافه صافه صاف شده... دیگه خودتون...
-
۴۰
شنبه 1 مهر 1385 15:55
سلام اینم اؤ اولین روز مدرسه.... رفتیم مدرسه زود رسیدم... تا رسیدم دیدم که عموم محسنم اورد....دیگه تا مدرسه با هم اومدیم ... مدرسه ما دیوار به دیوار همه اون کامپیوتر میخونه من الکترونیک... اولش خوب نبود اما بعد چندنفر اشنارو دیدم... خلاصه امروزم گذشت داشتیم میومدیم از وسط خیابون رد شدیم... بعد یه یارو اومدو مارو خفت...
-
۳۹
جمعه 31 شهریور 1385 17:55
اه با این پرسپولیس اصابم بدجور خورده الان اگه یه استقلالی چیزی ببینماااا له و لوردش میکنم اهههههههههههه دوساعته خودمونو الاف کردیم
-
۳۸
سهشنبه 28 شهریور 1385 20:59
سلام بابام ررفته مسافرت ... دیکه مام همش بیرونیم...تا الان بیش مجتبی بودم...(نمیدونم جرا این قاطی کرده همرو برعکس می زنه ) فعلا تا بعد
-
۳۷
یکشنبه 26 شهریور 1385 22:57
سلام آقا دیگه بدجوری بوی پاییز بلند شده ها... صبح که از خاب پا میشی بوشو حس می کنی بدجووووور... اصلا هوا یه جور دیگه ای شده.... خنک.....بوی مدرسهههه.... تو این دو سالی که باید برم مدرسه دهنم صافه صاف میشه.... مدرسمو عوضیدم باید یه ساعت با ماشین برم تا برسم بعدشم تا ساعت 2اونجام دیگه بدجور بدبختممم. منو مرتضی یکی از...
-
۳۶
سهشنبه 21 شهریور 1385 10:50
سلام خوبین اولا باخت پرسپولیس تسلیت.... این از این... دوما تبریک به خاطر قهرمانی در جام حذفی... منو مرتضی قراره فردا بریم ورزشگاه برا برد پرسپولیس ... ایشالا پر گل ببره ...ایشالاااااااااااااا چند روزه مرتضی اینجا بود نتونستم اپ کنم شرمنده الانم اینجاستا اما نه خونه ما خونه بابابزرگم فعلا تا بعد بیام مفصلا بنویسم
-
۳۵
یکشنبه 19 شهریور 1385 00:48
سلام دوستان عزیز اقا ما این داستان شنگولو منگولو اینارو گذاشتیم دیدیم استقبالی نشد برداشتیمش... یه جورایی منو نا امید کردید.... دمتون گرررررررررررررررررررررررررمم... این پرسپولیسم که هم مارو هم خودشونو .........اررررررهههه...... بابا اصابم خورده بعدا میام اتفاقایی که این چند ورزه برامون افتاده رو میگم ... از اینکه...
-
۳۴
سهشنبه 14 شهریور 1385 14:57
سلام دوستان امروز داستان شنگول و منگول و حبه انگورو گذاشتم (از سایت جوکستان تو لینکهام یه سری بهش بزنید) تو موضوع بندیهامه اگه جواب نداد پاکش میکنم ... وگرنه که هستش دیگه بابام دیشب رفت اهواز پنشنبه میاد... ما امروز میریم خونه مرتضی اینااااااا برا اساس کشی .... اخر هفتس فعلا تا بعد
-
۳۳
دوشنبه 13 شهریور 1385 16:22
سلام دوستان عزیز اقا دیدید این تیم ملی تیم نیست ... د آخه اگه تیم بود که کره رو می برد.... اصلن حال کردید من تا حدس زدم مساوی اونام فهمیدنو مساوی کردن .... می خاستن دل منو شاد کنن عموم یه کار شبکه گرفته بود البته تعمیر بود... میخاستن یه جا اسانسور بزنن این کابلهای شبکه اضافی بود عموم باید می رفت اونارو درس کنه......
-
۳۲
شنبه 11 شهریور 1385 12:52
سلام خوبید کههههه؟ هفته دیگه نیمه شعبانه و تولد اما مهدی (عج) ..... اولا بهتون پیشاپیش تبریک می گم و از همینجا ظهور اقامونو از خدا می خام(داشتی جملرو... نه جون من داشتی)... اقا ما کوچمونو از این زر ورقها خریدیم فقط بیایی کوچرو ببینی حض می کنی... قیاقه مارو هم اگه دیروز می دی خندت میگرفت تمام هیکلمون شده بود اکرینی...
-
۳۱
سهشنبه 7 شهریور 1385 13:36
سلام دوستان خوبید.... حال میکنید هرورز میام میاپم.. و اما خاطرات شمال:ما تا رسیدیم پریدیم رفتیم تو دریا(منظور از پریدن ان پریدن نه که عزیزم یعنی زودی رفتیم) بعد عموی میلاد(پسر همسایه) هم بود اما تو اب نیومد چونکه بچه همونجا بود... ما رفتیم .. من هر موقع میرفتم انگشترمو ... زنجیرمو همرو در میاوردم اما اون روز نمی دونم...
-
۳۰
دوشنبه 6 شهریور 1385 16:16
سلام خوبید که ؟ دیشب تا ساعت ۳ بیدار بودم داشتم تو اینترنت الکی می چرخیدم... بخاظر همین امروز نرفتم سرکار یعنی یچوندم... خیلی خابم میومد... الام که بیکارم... اومدم الکی ا کنمو بر م شرمنده ... نه به اون موقعی که هفته ای یه بار اپ می کردم نه به الان که روزی یه بار اپ می کنم ... مجتبی هم رفته شهرستان .. اصلن حوصله ندارما...
-
۲۹
دوشنبه 6 شهریور 1385 00:26
سلام چه خبرا شرمنده شمال بودم نتونستم اپ کنم اول از همه میلاد امام حسین و حضرت ابوالفضل و امام سجاد را به تمام شیعیان تبریک میگم دوم اینکه شمال خیلی خوش گذشت ... چند شب خونه همسایمون بودیم بعد رفتیم ویلای خودمون پسر عمم هم بود کلی حال داد... بابام که هیچ موقع و هیچ جا ماشین بهم نمی ده اونجا داد... منم الکی اینور و...
-
۲۸
دوشنبه 23 مرداد 1385 13:53
سلام نمی دونم چرا چند روزه دلم گرفته .. اصلن حوصله هیچی رو ندارم...اما بعضی موقعها هم الکی خوشم...مجتبی داره مغازه می زنه برا محرم..داره بندو بساطشو ردیف میکنه ... از الان خسته شده چون داره فوم اندازه میزنه فک کنم برا کمر... گواهی نامه هم بهش ندادند... حال جفتمون داغان شد راستی ما قراره با همسایه پایینی مون بریم شمال...
-
۲۷
شنبه 21 مرداد 1385 12:20
سلام به همگی الکی اومدم اپ کنم ... هیچی ندارم برا گفتن ... البته دارما اما میخام تلنبار شه بعد بگم... فقط اینو بگم مجتبی میخاد گواهی مامه بگیره... اگه اون بگیره منم میگیرم اونوقت ماشین همش دست منه برام دعا کنید فعلا تا بعد
-
۲۶
دوشنبه 16 مرداد 1385 13:40
سلام من حالم امروز خیلی گرفتس... همش از مهمونی دیشب بود...شام خونه بابابزرگم بودیم... ولش کن بابا اااااااااههههههههههههه... امروزم به قول یه بنده خدایی هی تف کردم به این زندگی... اولش که تف کردم دخورده بهتر شدم بعد کع هی بیشتر تف کردم خیلی بهتر شدم... الانم که تف کردم عالیم... پس با همه این تفاصیل تف به این...
-
۲۵
سهشنبه 10 مرداد 1385 12:30
سلام بر دوستان شرمنده ... هنوز دستگام ویروسیه ... اعصاب منم همچنان خورد ... دیشب با یه یارو دعوام شد.. از بس که اصابم خورد بود... منو بابامو مامانم بودیم... بعد بابام ماشینو میخاست یه جا پارک کنه ...زرتی یه ماشینه اومد پشت ما ... بعد من پیاده شدم به یارو میگم یه خورده برو عقب ماشین ما بیاد اینجا ... دیدم بدتر داره...
-
۲۴
سهشنبه 10 مرداد 1385 12:27
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ما جمعه رفتیم کرج خالم زاییده(شنبه خابیده بودیم ساعت 3 نصف شب زنگ زدن خبر دادن... چند سال بود بچه دار نمی شدن... فک کنم جوووو jooooo گرفته بودشون...درس شب روز صب بدازظهر مادر)./... پسره میگن شبیه باباشه اما من هیچ شباهتی حس نکردم...شاید از شیکمویی بودنش میگن... یه جورایی رفته...
-
۲۳
یکشنبه 8 مرداد 1385 13:20
سلام... اههههههههه... ریدم تو هر چی دستگاه ویییرووووسییییییییییییههههههههه... دستگام هیچ کاری منمی کنه حتی رایت... می خام کمپلت فرمت کنم اما باید یه سری عکسه اونا روبردام با یه سری برنامه ... اینا رو می خام هرکاری میکنم رایت نمی شه.... اینترنت نمیره... دهنمو سرویس کرده دیگه خودتون ببخشید دیگه .. ایشالا از خجالت...
-
۲۲
شنبه 31 تیر 1385 12:21
سلام ای لعنت به این کامپیوتر من ... دیشب هرکاری کردم راه نداد بیام اپ کنم ایشالا می ندازمش دور کلی حرف دارم اما بعدا میام بای
-
۲۱
دوشنبه 26 تیر 1385 12:49
سلام حال و احوال؟ خوبید؟ سلامتید ؟ خوب خدارا شششششششششششششکککککککککککرررر اول از همه روز زن رو به تمام زنهای دنیا تبریک می گم علی الخصوص مادر گرامی خودم از همینجا ازش تشکر می کنم و دستشو می بوسم خوب بریم سر صحبت های خودمون اینایی که الان می نویسم برا قبل شماله.... ایشالا اگه فرصت شد خاطرات اونجا رو هم می ذارم نمی دونم...
-
۲۰
سهشنبه 13 تیر 1385 00:38
سلام من الان خیلی خوشحالم... می دونید چرا... نمی دونید... منم نمی گم تا بمونید تو خماریش دیشب خوب بود... تا رفتم خونه یه خورده خندیدیم... بعد اهر شبی خیلی خوش گذشت... من پیش مجتبی بودم... کلی خندیدیم ... بعد اومدم بالا دیدم بابام خابه... بعد مامان و خاهرم بیدار بودن تا من رفتم دیدم دارن می خندن.. منم دو تا جوک تعریف...
-
۱۹
یکشنبه 11 تیر 1385 12:22
سلام یادتونه که گفتم دیروز مرتضی اینجا بود... از شانس اونم مادیروز کارمون زود تموم شد... ساعت پنجو نیم دیگه بیکار بیکار بودیم که مرتضی گفت پاشو بریم بیرون... بعد منم گفتم باشه واسا ازاول بگم... رفتیم دم پارک یه چرخی اون تو زدیم... بعدش رفتیم خیابونارو متر کردیم... بعدش رفتیم یه چی خوردیم... اخرشم رفتیم فروشگاه براشون...
-
۱۸
شنبه 10 تیر 1385 21:30
سلام خوبید چه خبرا چی کارا میکنید امروز خیلی حالم خوبه مرتضی هم امروز با من اومده وقتی ما با هم باشیم کلی می خندیم امروز تو مترو اومدنی ام پی تیری پلیرو گذاشته تو گوشش صداشم زیاد بعد بقیه مارو داشتن چپ چپ نیگا می کردن بغل منم یه بچه بسیجی بودو هی به ما چپ چپ نیگا میکرد بعد من یه دونش و ازش گرفتم گذاشتم تو گوشش.......
-
۱۷
جمعه 9 تیر 1385 13:53
سلام *اینا واسه 4شنبس* امروز کار مالیدس... منم یاد گرفتم هی مدرسرو بهونه می کنم نمیرم... یه وقت فک نکنین بچه کاری نیستما... نه بعضی موقعها می پیچونم... کلا تو همه کار این طوریم بابا این مدرسه ما رو اس کرده ها... اصلن انگار نه انگار که باید جواب گو باشند.... رفتم مدرسه میگه برو دوشنبه بیا... می خاستم همونجا باهاش درگیر...
-
۱۷
چهارشنبه 7 تیر 1385 13:31
سلام امروز کار مالیدس ... منم یاد گرفتم هی مدرسرو بهونه می کنم نمیرم... یه وقت فک نکنین بچه کاری نیستما. .. نه بعضی موقعها می پیچونم... کلا تو همه کارا این طوریم بابا این مدرسه ما رو اس کرده ها . .. اصلن انگار نه انگار که باید جواب گو باشند .... رفتم مدرسه میگه برو دوشنبه بیا... می خاستم همونجا باهاش درگیر شم اما گفتم...